سبک سنگین

تازگیا یادگرفتی همه چی رو سبک سنگین کنی !! می پرسی چطوری ؟

راه می افتی دور اتاقها و وسایل خونه یا اسباب بازیات رو بغل می کنی اگه بتونی بلندش کنی میاریش تحویل مامانی می دی و می گی : ابکه (سبکه) اگر نه با یه ژست خیلی خیلی جالب و خنده دار در حالیکه ادای زور زدن رو درمیاری می گی : انگینه !! اینجوری:

اییییییییییییییییییییییییییییییییییییی انگینه هههههههههههههه

کی از همه زرنگ تره!!!

تقریبا تموم مجری های کودک تلویزیون این شعر کی از همه زرنگ تره رو می خونن . بچه ها هم هم صدا بهشون جواب می دن : من من من    . این برای تو و مامان شده یه بازی . میای سراغ مامان و می گی : مامان من من من اونوقت  مامان می خونه : کی از همه زرنگ تره   ؟! تو می گی : من من  

- کی از همه نازتره؟!   من من

- کی از همه عزیز تره؟!  من من

- کی از همه مودب تره؟!  من من

چند وقتیه که عمه جون نسرین با دخترعمه های خوبت یاسمین و یگانه از دزفول اومدن مشهد ، هر وقت می ریم خونه مامان بزرگ کلی باهات بازی می کنن ، تو هم که مثل همه بچه ها عاشق بازی ... اینقدر بهت خوش می گذره که دوست نداری بریم خونه.  جالب اینجاست  که حالا هر وقت می خونم : کی از همه زرنگ تره  ؟! جواب می دی : عمه   می گم : کی از همه نازتره ؟!  می گی : عمه 

نتیجه اخلاقی : مامان جون ! آدم نباید خودشیفته باشه....

اینم عکس کوچیکی های یاسمین جون و یگانه جون

جای باباجون خالی!!!

جای باباجونت خالی که ببینه مامان و پسر چه نونی به هم قرض می دن

مامان: پسر خوبم !! کجایی

سینا(صداش ازتوی اتاق کار میاد)  : ها

مامان : کجا رفتی؟

سینا: کار (یعنی اتاق کار)

مامان : بیا عزیزم اونجا خطرناکه

سینا (چسبیده به پای مامان): ماماخوبم مامان خوبم

مامان : بله پسر نازم چی می گی خوب؟

سینا:   اوجا  (یعنی بریم اونجا همون اتاق کار)

مامان : چه کار کنیم؟

سینا: ایگا  مینا مییی نا   (می خواد نرم افزار مینا و سینا نگاه کنه)

مامان :چشم

همینطور که دارم نرم افزار رو اجرا می کنیم به قول مامان بزرگ نیناش ناش راه می ری و می خونی :

ماماجونم ماماخوبم  مامان خودم  منو می گی؟  البته از حق نگذریم که یه بارم اشتباهی گفتی : مامان جوجه   ممنون مامان جون

کُپَک

امروز از صبح که بیدار شدی بر خلاف روزای دیگه تمایل بیشتری به تنها بازی کردن داشتی منم از این فرصت مغتنم استفاده کردم و سریع رفتم سراغ رایانه و انجام کارای عقب افتاده و همزمان چت با عمه جون اعظم .

هنوز ۵ دقیقه نگذشته بود که صدای کُپَک  کُپَکت بلند شد (یعنی کمک کمک)  از لحنت معلوم بود واقعا تو دردسر افتادی ، آخه قبلا هر وقت از این کلمه استفاده می کردی برای مثلا بلند کردن اجسام یا پایین اومدن از بلندی و در کل انجام یه کار بود .

سراغت که اومدم دیدم رفتی بین دو تا پشتی ترکمنی توی نشیمن و نشیمنگاه کوچولوت گیر کرده اون لا.  معطل نکردم سریع دوربین رو برداشتم و ازت عکس گرفتم ، تو هم که اولش هراسون بودی و جدی کمک می خواستی شروع کردی به بازی درآوردن .

سناریوی هر روز

همین که پای مامان مریم به آشپزخونه می رسه ، حداکثر ۲دقیقه بعدش صدات میاد:

سینا : ماماجون ماماجون دست دست .(دستت رو به من نشون می دی )

مامان : چیه عزیزم می خوای چیکار کنی؟

سینا: بچور  بچور (یعنی می خوام بشورم)

مامان : خب بیا بغلم تا دستاتو بشورم

سینا (اشاره می کنی به سرت): اینا اینا   (یعنی سینا بشوره)

مامان : خودت می خوای بشوری ؟

 بعدش بدو بدو می ری سراغ صندلی و کشون کشون میاریش به سمت سینک ظرفشویی و می گی : تدلی تدلی (یعنی می خوام برم بالای صندلی )

مامان : من که هنوز اجازه ندادم !!

سینا(در حالیکه از صندلی بالا می ری) : اداده اداده 

حالا دو حالت داره یا من می گم : اجازه می دم  که در این صورت باید به قول قدیمیا پی خیلی چیزا رو به تنم بمالم مثل : خیس شدن تمام لباسات ، خیس شدن صندلی،آب ریختن کف آشپزخونه ، سرنگون شدن ظرفای دم دستت توی سینک و ... (حداقل روزی یک بار این حالت اتفاق می افته  )  حالت دوم اینکه

 می گم: نه مامان اجازه نمی دم لباسات خیس می شه ...

سینا : ماماجون ماما جونم  کم ... کم  (من عاشق این کم گفتنتم خیلی قشنگ می گی) (منظورت اینه که شیر آب رو کم می کنم)

مامان : الان کار دارم مامان جون بعدن

سینا (اگه روفرم باشه گردنت رو کج می کنی):بعدن بعدن  و از آشپزخونه بیرون می ری

سینا(اگه روفرم نباشه  پای مامان رو دو دستی بغل می کنی) : ماماجونم ماماخودم دست دست تپیز تپیز (تمیز)

مامان: دستت تمیزه مامان تازه شستم

سینا:( غیر قابل پیش بینی )

اینجاست که باید به سرعت حواست رو پرت کنم تا یادت بره چه کار می خواستی بکنی.... منم که تو این کار تعریف نباشه ناوارد نیستم.....

 

 

پسر شاعر ما

پسر ۱۸ ماهه شاعر دیده بودی؟!!

اینم متن اولین شعری که سرودی:

مامانم  باباجون  مامانم باباجون  مامانم باباجون

این شعر رو نمی دونم کی سرودی اما هر وقت من و باباجون کنار هم نشسته باشیم ، شادی کنان و پای کوبان دور و بر ما دو تا می چرخی و می خونی  . گاهی منو بغل می کنی گاهی می پری بغل باباجون . اینقدر شادی می کنی که همه خستگیای کاری رو از تن باباجونت در میاری . فدات بشم پسر شاعرم.

راستی منتظر آثار بعدیت هستیم........

لغتنامه محمدسینای 18 ماهه

 حالا دیگه درست شدی مثل یه طوطی بامزه، ماشاءالله هر چی ما می گیم رو تکرار می کنی یکی از همین روزا که داشتیم باهم بازی می کردیم من کلمات مختلف رو می گفتم تو هم با لی لی کردن همه رو تکرار می کردی . وقتی دیدم قصد کم آوردن نداری،برای رو کم کنی گفتم: قسطنطنیه!!!!    تو هم که یه دفه موندی   ولی کم که نیاوردی  سریع موضوع رو ماست مالی کرد و با چند تا فریاد شادی و بپر بپر کردن و قد قدا گفتن از من دور شدی

اینم لغتنامه یکسال و نیمگی . البته می دونی که بعضی از کلمات رو  از ۱۰ ماهگی داری می گی ....

ردیف	کلمه	جمله	توضیح
		ادو بابا	الو بابا
	گاچ		قاچ
	گاچو
		دو   ده
		مامان  خو	مامان بخون
	اینا		سینا
	لالا لالا
	مامان  من
	اپر		اکبر = اذان
	خاپوف		خواب
	مینا
	بیا
	دود		زود
	نیس		نیست
	گود		دوغ
	گیده		دیگه
	میمه		می می
	اه اه
	پوش		پشت
	پتکو پتکو		صدای اسب
	با		باز
	مامان
	بابا
	مامانا
	بابا جا
	عدیزم		عزیزم
	آب
	ممنون
	حمام
	دوش
	جیز
	جیش
	آتیش
	الپا		الفبا
	پا
	دست
	گوش
	قان قان
	قار قار
	قد قد قدا
	به به
	کد کا		خودکار
	بده
	بدی		بگیر
	ماه
	بدو بدو
	میو میو
	هاپ هاپ
	پوت		توپ
	پات		تاب
	نا		ناز
	نی نی
	نون
	ایجا
	اوجا
	در
	بعدن
	تت		چشم
	باده		باشه
	نه
	اوفه
	من
	نکن
		مال من
	تو
	ما  ما
	بع بع
	عمو
	گومبا گومبا
	آقا
	عمه
	ابر
	اینا
	نور
	پاک		پارک
	گیدش		گردش
	دو
	توش
	بغل
	ها
	گوم		دم
	بده		بله
	بوس
	قو
	بو		سیب
	کدو
	کوکو
	کادو
	آناناس
	کدوم
	ببر
	گل
	آبو		ابی
	گاچده		قاچ کرده = هندونه
	اوو		هواپیما
	آکو		کاهو
	کیا		خیار
	بدگ		بزرگ
	دیاز		دراز
	گیا		گیاه
	بادوم
	انار
	اناب
	بادا		بالا
	کلیت		کلید
	ببز		سبز
	آگ		داغ
	نگا		نگاه کن
	خدا
	پتو
	چی شد
	چی بود
	جوچه
	دوب		چوب
	دلرر		دلر
	اچار
	پیگوتی		پیچگوشتی
	چاسو		چارسو
	اره
	الاگا		االاسکا
	بتنی		بستنی
	عیی یضا		علیرضا قبلا می گفتی عدیددا
	مامان بزرگ
	بابا بزرگ
	مامان جوجه		منظورت اردکه
	دایی
		پیچ بابا	یعنی بریم پیش بابا
	اوشن		روشن
		باشو	پاشو

لالایی شماره 2

اینم یه لالایی دیگه از مامان مریم:

لالا لالا   لالا لالا

گل مادر بخواب حالا

لالا لالا گل زیبا

عزیز و مونس بابا

لالا لالا گل ریحون

ببینم من تورو خندون

لالا لالا گل نازم

به سیناجون من می نازم

لالا لالا گل زنبق

ببینم توی چشمات برق

لالا لالا گل سرخم

نبینم گردن تو خم

لالا لالا گل عاشق

باشی پیش خدا لایق

لالا لالا گل آبی 

تو آغوشم تو می خوابی

حق چاپ برای محمدسینا محفوظ است 

زندگی

زندگی یعنی چه؟یعنی آرزو کم داشتن  ،

 چون قناعت پیشگان روح مکرم داشتن

جامه ای زیبا بر اندام شرف آراستن

غیر لفظ آدمی معنای آدم داشتن

قطره اشکی به شبهای عبادت ریختن

بر نگین گونه ها الماس شبنم داشتن

نیمشب ها گردشی مستانه در باغ نیاز

پاکی مریم گزیدن عطر عیسی داشتن

با صفای دل ستردن اشک بی تاب یتیم

در مقام کعبه چشمی هم به زمزم داشتن

مهتر رمز بزرگی در بشر دانی که چیست

مردم محتاج را بر خود مقدم داشتن

آلبوم 3 شکار لحظه ها

سینا در حال فرار با موبایل مامانی

صحنه نفس چاق کردن پروفسور بعد از کلی پژوهشگری و اکتشاف

در حال طرح نقشه بعدی

سینا : چه زود غذام تموم شد

مامان مریم فدای اشکات عزیزم 

مظلومیت پس از خواب

سینا : جای من اینجا نیست !! کارای مهم تری دارم....

مامان مریم : راستشو بگو مامان چی تو سرته  ؟!نکنه چشمت به دوربین من باشه ؟؟!

اینجا داری می گی : مامان بده بته !!

 فرشته ها هم می خوابن؟!!!!

سینا : من آماده ام مامان و باباجون رو ببرم خونه مامانی ! محکم بشینین.

 

نمی دونم چرا هر چی کلیدای این ماشین حساب رو فشار می دم ، تلویزیون فرقی نمی کنه؟!!

سینا : من باید مشکل اینو حل کنم

بالاخره مشکلشو حل می کنم ، هنوز یک ربع بیشتر نشده دارم باهاش سرو کله می زنم...

سینا ادای موش در میاره!!

ریسه

 

حاج آقا سینا

سینا: خب مامان جون بگو ببینم امروز درس قرانت رو خوندی ؟ می خوام ازت سوال کنم. ...

 

سینا: وقت نمازه مامان ، نمی خوای دست از سر این دوربین موبایلت برداری؟

مثل اینکه این مامانم دست از سر من یعنی دوربین از سر من بر نمی داره ..

 یکم به مامانم نگاه نمی کنم شاید از رو بره ....

لا اله الا الله ......

عکسای جدید علیرضا

عکسای چهارروزه گی علیرضا .

 سفارشی برای خاله نسرینش که حسابی ذوق بزنن.  

هورا هورا یه نی نی

امروز یه روز قشنگه . عید میلاد با سعادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امام جعفر صادق علیه السلام  و ما دیروز موقع اذان ظهر عیدیمون رو از خدای مهربون گرفتیم.  یه فرشته کوچولوی دیگه به اسم "علیرضا" وارد جمع ما شد و قشنگی دنیا رو برامون بیشتر و بیشتر کرد.

سیناجون من ! علیرضا پسر عمه جون اعظمه و یازدهمین نوه مامان بزرگته، که یک سال و یک ماه و دوازده روز ازت کوچیکتره . قدمش مبارکه انشاء الله .

فعلا یه عکس بیشتر نتونستم بگیرم آخه شارژ موبایلم تموم شد. اینم عکسش :

 

و اما از نشانه های خیره سری مامان مریمت همین بس که  اسمش رو به عنوان اولین کسی که چشمش به این نازنین افتاد ثبت کرد .       البته به جز پرستارا ... باور نمی کنی    باور کن مامان جون 

جریان اینه : وقتی عمه جون رو آوردن تو اتاق قرار شد یه پرستار نوزاد رو از طبقه پایین بیاره بالا پیش مامانش. منم از بس ذوق زده بودم ،دوربین به دست رفتم کنار آسانسور  و چشامو روی نشانگر آسانسور قفل کردم . همینکه درباز شد و خانم پرستار رو بچه به بغل دیدم پریدم جلو و یه شکم سیر نیگاش کردم . ماشاء الله خیلی خواستنیه   خدا حفظش کنه الهی .....

اولین خلوت مردونه

بعضی موقع ها لازمه پدرا و پسرا با هم تنها باشن ، بدون حضور هیچ شخص سومی حتی مامانا. این می تونه یه اتفاق خیلی قشنگ و مهم باشه .

امشب اولین شبی ست که این اتفاق مهم تو زندگی پسر من افتاد و باباجون تصمیم گرفتن  آقا سینا رو ببرن کوهسنگی برای پیاده روی .

   فکر نمی کنم باباجون ازت عکس بگیره ، اون قطعا دلش نمی یاد حتی یه ثانیه از این دقایق با ارزش رو از دست بده .

خوش بگذره عزیزای من  خدا به همراتون 

الان باباجون باهام تماس گرفت . می پرسم : ماه رو بهش نشون دادین ؟ (آخه چند وقتی بود که به خاطر ابری بودن هوا جناب ماه افتخار تماشای تو رو از دست داده بود) باباجون می گه : همون اول سینا ماه رو به من نشون داد . حدس می زنم مثل هر شب که می گی: ماما  ماه  ماه  .. حالا هم انگشت کوچولوت رو به سمت ماه نشونه گرفتی و گفتی : بابا   ماه    ماه    ماه  

 ازت می پرسن : باباجون کجا اومدیم ؟  تو هم  با اون لهجه شیرینت می گی : " پا " یعنی همون پارک. باباجون تعریف می کنن که چنان به وجد اومدی که یه لحظه هم از حرکت کردن و سرک کشیدن به این طرف واون طرف دست نمی کشی و اصلا اجازه نمی دی کسی دستت رو بگیره یا به سمتی هدایتت کنه  .   آخرشم گوشی رو سمت تو گرفتن تا به قول خودشون صدای ملکوتی قدم هات رو بشنوم . وای که چه لذتی بردم از این صدا  . ممنون باباجون که من رو هم تو این خلوت مردونه شریک کردین.

حیاط ندیده مامان

امروز با اجازه باباجون رفتیم خونه مامانی . مامانی و مادرجان (همون مادر بزرگ خودم) اومدن دنبال ما.

 به محض ورود به حیاط خونه شون ، از اونجایی که عزیز دل مامان تو عمرش درست و حسابی حیاط ندیده بود ،به سرعت کفشاشو پاش کردم و گذاشتم یه شکم سیر برای خودش تو حیاط قدم بزنه .

خدا می دونه که چه کیفی کردی . صد در صد خدا رو بنده بودی ولی من یکی رو که بچه نبودی ....

نه اجازه دست گرفتن می دادی فقط خودت تنها 

نه اجازه عکس گرفتن می دادی تا می اومدم فلش بزنم به زیرکی هر چه تمام تر جهت حرکتت رو عوض می کردی

نه اجازه بغل کردن می دادی  .. خلاصه در مقابل هر مزاحمتی از جانب هر بنی بشری سر سختانه مقاومت می کردی و می گفتی :   نه     نه    نه  

خلاصه حسابی برای خودت جولان دادی . . .

من و مامانی هم که عاشق . . .       

البته مامان رو دست کم نگیر . یه چندتایی ازت عکس گرفتم   ببین

 

طه و پرهام

دیروز پسر عمه ها اومدن بودن دیدن محمدسینا .

طه دو سال و چهار ماه و پرهام چهار ماه از سینا بزرگترن.  اینم یه تجربه نو برای گل پسرم بود.  تجربه میزبانی.

خودمونیم مامان حسابی جو میزبانی گرفته بودت ها! 

مگه این پروفسور اجازه نوشتن به ما می دن ؟؟!!  تا منو پشت سیستم میبینی شروع می کنی به مینا مینا کردن . که یعنی برام مینا و سینا رو بزار ببینم . (نرم افزار غنچه)

بابا ما تسلیم

این پرهامه

اینم طه وقتی تقریبا هم سن خودت بود

لغتنامه پروفسور سینای یکسال و یکماهه

 

پروفسور کوچولوی ما از قرار خیلی برای حرف زدن عجله داری . تو حالا به جز مامان و بابا یه سری کلمات دیگه رو هم بلدی بگی مثلا:

مینا :  منظورت همون مینای نرم افزار غنچه یعنی خواهر سیناست. تو عاشق این نرم افزار شدی.

عزیزم : من و باباجون عاشق این عزیزم گفتنتیم.

ماه :  ماه توی آسمون (البته تازگیها به هرچیزی که شکل هلال باشه میگی ماه)

بته بده : هر دوش یعنی همون بده

بدی : یعنی بریم

پا: همون پا 

آبا : همون آب

نه نه : اعلام نارضایتی

دد (به فتح اول و کسر دوم)   : یعنی گردش

بابُ : بابابزرگ وقتی به عکس بابابزرگش اشاره می کنم میگی : بابُ    (خدا رحمتشون کنه)

انا (به فتح الف) : یکی از کتابات رو باز می کنی ، عکس انار رو نشون می دی و می گی : اَنا

اتیس : آتیش (شده کار هرروز صبحت رفتن به سمت شومینه و گفتن : اتیس  اووفف اووف اتیس)

اَه اَه : هرچیز کثیف

قون : نون

قوم : دُم حیوانات . یه روز دم ببرت کنده شد و من بهت گفتم سیناجون دمش کنده شده .

به به: از ۹ ماهگی به غذای می گفتی به به ولی چند وقتیه که دیگه از فرهنگ لغتت پاکش کردی

میو:  صدای گربه

 دررررررررررررررر:   صدای قورباغه

اوومممما : صدای گاو

صدای شیر ، دارکوب ، فیل ، فریاد سرخپوستی رو هم تقلید می کنی که نمی دونم چطوری بنویسمشون.

دنیای شیرین کاری

اینقدر شیرین کاریهات و رفتارای قشنگت فراوون شدن و اینقدر سرعت پیشرفت و تغییرات رفتاریت زیاده که واقعا من یکی علیرغم اشتیاق فراوون از پس تعریف کردن همشون برنمیام یعنی نه وقتش هست و نه توانش چون هردوی اینها، هم وقتم و هم توانم صد در صد در اختیار جنابعالیه و این اوج خوشبختی منه . خدایا شکرت ....

ولی خوب به قول شاعر:

آب دریا را اگر نتوان کشید               هم به قدر تشنگی باید چشید

میام می نویسم ..... .

 

دوازدهمین نیایش (تولدت مبارک)

بارپروردگارا به ما در دنیا توفیق عبادت و بندگی و در آخرت رضایتت را عطا فرما ، رستگارمان فرمای و از عذاب و شکنجه آتش خشمت نگاهمان دار .                آمین یا رب العالمین

 

مامان مریم : امروز و این ساعت و این لحظه خورشید خانم افتخار پیداکرد دور اولین طواف عمرش به دور وجود مبارک تو رو به اتمام برسونه ، و همچنین زمین و همچنین ماه . مامان الهی سال به سال کائنات بیشتر و بیشتر از گشتن به دور تو به خودشون افتخار کنن به واسطه فخر خدا از آفرینش تو و به برکت وجود نازنین بقیه الله الاعظم روحی و روحک و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء .

باباجون : یکساله بابا  تولدت مبارک

مامان بزرگ : ماشاالله به جونت    تولدت مبارک

مامانی : لبت شاد و دلت خوش   چو گل پر خنده باشی   بیا شمعا رو فوت کن  هزار سال زنده باشی

و همه :        تولد تولد تولدت مبارک     تولد تولد تولدت مبارک

الحمدلله توی این سه هفته ممارست شبانه روزی تاحدود زیادی در راه رفتن مسلط شدی . خدا قوتت بده .

قون

عاشق نون شدی . هر وقت چشمت بهش می افته ، شروع می کنه به اشاره کردن بهش و گفتن کلمه : قون قون   و تا سهم نونت رو نگیری ول کن ماجرا نیستی . منم که می ترسم با زیاد خوردن نون یه دفه دل درد بگیری بعضی موقع ها مجبور می شم نون ها رو ازت قایم کنم . دیروزصبح از اون موقع ها بود .

در حال صبحانه خوردن بودم که نون ها رو  روی یکی از صندلی ها گذاشته بودم شما هم توی صندلی خودت در حال بازی بودی . روی میز هیچی نون نبود . همه چیز خوب بود تا اینکه یه دفه صدای قون قون جنابعالی بلند شد . اول فکر کردم حواسم نبوده و یه تیکه نون دستم دیدی برگشتم بهت نگاه کردم ، دیدم تا کمر خم شدی و از زیر میز به سختی داری با دستت نون های پنهان شده روی صندلی رو  نشون می دی.

یادم رفته بود که از پروفسورا نمی شه چیزی رو پنهان کرد.....

 

قیام در روز عاشورای حسینی

و من آیاته ....

و باز هم نشانه .....

امروز روز عاشورا بود و محمدسینای ۱۱ماه و هفت روزه این روز رو برای آغاز قدم گذاشتن بر روی این کره خاکی و راه رفتن انتخاب کرد . تا اولین روز عاشورای عمرش شروعی باشه برای قدم گذاشتن در راه حق و صراط مستقیم قدم گذاشتن در راه مبارزه با ظلم و بدی ، پای گذاشتن در راه یاری بهترین خلق خدا و حجت اون حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف و در راه خونخواهی حضرت سید الشهدا علیه السلام . ان شاء الله

اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر و اجعلنا من خیر انصاره و اعوانه والمستشهدین بین یدیه.

نیایش 11

بار خدایا همه خواسته هایمان را به توفیق و جور شدن اسباب کار و رحمت و مهربانیت به ما عطا فرما ، و ما را از آزار آتش پناه ده ، و مانند آنچه از تو برای خود و فرزندانم در دنیای کنونی و آخرت آینده خواستم به همه مردان و زنان مسلمان و مردان و زنان با ایمان ببخش ، زیرا تو نزدیک ، اجابت کننده ، شنوا ، دانا ، عفو کننده ، آمرزنده ، مهربان و بخشنده ای ( رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود : هر مؤمنی که برای مؤمنین و مؤمنات دعا کند خدای عز وجل از هر مؤمن و مؤمنه ای که از اول روزگار گذشته یا آن که تا روز قیامت آینده است مانند آنچه را که او برای ایشان دعا کرده به او بازمی گرداند

 

یازده ماهگی نوگل زندگیمون مبارک

نیایش10 (کربلایی محمدسینای ده ماهه )

مامان جون ! واقعا فکر می کردی موقع جشن دهمین ماه تولدت کربلایی باشی ؟!!

شایدم جوابت آره باشه ، آخه تو خیلی کارت درسته  !

ده ماهگیت مبارک کربلایی محمدسینا

خاطرات سفر عشق

امروز ساعت ۱۴ سفر هفت روزه ما به پایان رسید و پروازمون در مشهد نشست .

به سرعت نور گذشت ....

بعداز اینکه وسایلمون رو گذاشتیم خونه، سه نفری رفتیم پابوس امام رضا علیه السلام . دلم برای آقا تنگ شده بود ....

این کامنت رو می ذارم که سر فرصت بیام و خاطرات زیبای سفرمون به عتبات عالیات رو بنویسم . ان شاء الله

سفر عشق

اگه خدا بخواد فردا صبح زود عازم عتبات عالیات می شیم .  هنوز باورم نمی شه ... یعنی تا پام نرسه اونجا باور نمی کنم طلبیده شدم . هرچند که مطمئنم دعوت شدن من روسیاه به خاطر محمدسینای عزیزمه .

دیروز مراسم هفتم بابابزرگ رو برگزار کردیم تا امروز فرصت آماده شدن برای سفر رو داشته باشیم . مقارن شدن سفرمون با فوت بابابزرگ قطعا اسراری  توش نهفته است . اگه بابابزرگ یه کم دیرتر فوت کرده بودن ، شاید نمی تونستیم بریم . من فکر می کنم حکمتش اینه که ما باید نایب الزیاره آقاجان باشیم . انشاء الله

خداحافظ بابابزرگ

انا لله و انا الیه راجعون

امروز صبح بابابزرگ بعداز یکسال و پنج ماه بیماری خالص شد و پرکشید به جایگاه ابدی .

خدای خوب من  مواظبش باش.

 

 

دعا برای بابابزرگ

این روزا اصلا حال بابابزرگ خوب نیست . خیلی باید براشون دعاکنی مامان جون . این چند بار آخر که ازشون سر می زنیم خیلی رمقشون کم شده . خدایا خودت کمک کن.

هر دفه که منو می بینن اول از تو سوال می کنن : محمدسینا کجاست؟! منم تورو از بغل مامان بزرگ می گیرم و می برمت کنار تخت بابابزرگ . اینقدر کارای شیرین و حرکات بامزه می کنی که بابابزرگ رو به تحرک وادار می کنی حوله قرمز روسرشون رو برای تو تکون می دن تا توجهت رو بیشتر و بیشتر جلب کنن . بابابزرگ امروز دستشون رو به سمتت دراز کردن ، تو هم دستت رو بردی جلو و انگشت اشاره شون رو گرفتی . خیلی خوشحالشون کردی مامان . مامان بزرگ می گه از همون قدیما بابابزرگ خیلی بچه دوست بودن .

به امید روزی که بابابزرگ خوب خوب بشن و بتونن براحتی یه شکم سیر محمدسینا رو بغل کنن.

عید میلاد عالم آل محمد صلی الله علیه واله

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی الامام التقی النقی صلوه کثیره تامه زاکیه متواصله متواتره مترادفه کافضل ما صلیت علی احد من اولیائک . برحمتک یا ارحم الراحمین

امروز روز میلاد آقا امام رضا علیه السلامه .

عیدت مبارک آقا محمد سینای خادم الرضا علیه السلام

عمه جون چی می گه

عمه جون اعظم هر وقت که تو رو می بینه برات شعر می خونه و باهات حسابی بازی می کنه . یکی از شعراش اینه :

بپر بپر می کنیم /  همه رو خبر می کنیم  / ما فکر تنبلی رو  / از سر به در می کنیم

این شعر رو می خونه و همزمان دستات رو در حالت ایستاده می گیره . تو هم شروع می کنی به بپر بپر کردن و حسابی لذت می بری از این بازی.

حالا هر وقت ازت می پرسم عمه جون اعظم چی می گی ؟ در هر حالتی که باشی به حالت چهار دست و پا قرار می گیری و شروع می کنی به تکون دادن بدنت . کشتی همه رو با این کارات مامان .

سینای صبور

این اسمیه که عموجون روت گذاشته . هر وقت تو رو می بینه می گه : این پسر خیلی صبوره .

امیدوارم همیشه آرامش خدایی داشته باشی و صبور بمونی مامان .

برنامه یک روز کاری پروفسور