40 روزه گیت مبارک

سلام عزیز ۴۰ روزه مامان و بابا

مبارکه مبارکه مبارک            ۴۰ روزه گیت مبارک

فردا پنجشنبه ست و باباجون قراره قبل از اینکه ۴۰ روزه گیت تموم بشه یعنی قبل از ساعت ۱۱:۴۵ صبح ببرنت حمام و به قول قدیمیا آب چهلم رو سرت بریزن .

دوربین ضد آب هم رسید . حتما ازت فیلمبرداری می کنم . ان شا ء الله .

 

پروفسور سینا

 این روزا همه تو رو پروفسور سینا صدا می زنن . می دونی چرا؟ آخه فرم موهات عینهو پروفسورا شده ، قسمت وسط سر موهاش ریخته و اطراف سرت هنوز موداره . در اولین فرصت عکست رو میذارم پروفسور سینای من !!!

ستاره محبوب

روی تخت خوابت سه تا اسباب بازی کوچولوی پارچه ای وصله . یکی از اونا شبیه ستاره ست .

نمی دونم چه علاقه ای به این ستاره داری که از بین همه عروسکات از همه بیشتر بهش نگاه می کنی و لبخند می زنی.  شایدم در آینده به نجوم علاقمند شدی یا یه فضا نورد بشی .

نیمه های شب که برای شیر خوردن بیدار می شی و گریه می کنی وقتی چشمت می افته به این ستاره محبوب گریه هات آرومتر می شه و محو تماشای اون ستاره کوچیک می شی ، تازگیها باهاش اختلاطم می کنی . تکرار این دیدارها باعث شده هر جا هستی وقتی گریه می کنی ناخودآگاه به بالای سرت نگاه کنی به خاطر همینم بابایی (باباحسین) نگران این قضیه شده و این موقع ها جلوی چشمات رو می گیره که به بالا نگاه نکنی . . . 

 امروز به باباجون می گفتم : فکر کنم پسرمون در آینده به علم نجوم علاقمند بشه شایدم یه فضا نورد بشه .

نیایش1

اللهم و من علی ببقاء ولدی و باصلاحه لی و بامتاعی به

بارخدایا! بر من منت گذار به ماندن فرزندم و به شایسته گردانیدن او برای من و به بهره بردن من از او.

 برگرفته از مناجات حضرت امام سجاد علیه السلام

یک ماهگیت مبارک عزیز مامان و بابا

اولین حمام سینا

بالاخره روزی که باباجون براش ثانیه شماری می کرد رسید . تا الان به خاطر گرفتاری های کاری بابا جون نتونستیم ببریمت حمام . ولی امروز که ۲۸روزه می شه دیگه وقتش بود  . بابا جون حسابی خوشحاله از همون اول برای همه خط و نشون کشیده بود و اتمام حجت کرده بود که الا و بلا هیچکس جز خودم سینا رو حمام نمی بره . و بالاخره هم به آرزوش رسید . اینطوری شد که شما و باباجون رفتین حمام و مامانی هم بیرون حمام شما رو از باباجون تحویل گرفت و لباس برت کرد  . من نخودی هم این وسط تماشاچی بودم . البته نه تماشاچی صرف من نقش پذیرایی کننده بعد از حمام رو داشتم دیگه.

قسمت جالبترش اینجاست که در تمام طول مدت حمام کوچکترین صدای گریه و اعتراضی ازجانب شما به گوش نرسید و عملیات نظافت در نهایت آرامش و سکوت انجام شد . برای من که خیلی تعجب بر انگیز بود چون تا حالا ندیده بودم نوزادی برای اولین بار بره حمام و گریه نکنه .

 دست مریزاد باباجونش ! خیلی کارتون درسته .

فقط جای دوربین ضد آب خالی بود

دعوای مامان و بابا

ببین پسرم هنوز نیومده باعث شدی بین و من و باباجونت دعوا بیفته .

شوخی کردم مامان جون  تو وجودت منشاء خیر و برکاته ، این دعوا هم خیره . می دونه سر چیه . سر پوشک کردن شما عزیزم .

باباجون مشتاق عوض کردن پوشک توئه ، یه سبد مخصوص تعویض برات درست کرده حسابی و مجهز تا میاد خونه سریع می ره سراغ وسایل تعویض و به به کنان شروع می کنه به کار . خب منم نمی خوام باباجونت که خسته از سر کار میاد کارای منو انجام بده ، گهگاهی یواشکی عوضت می کنم . با یه تیر دو نشون می زنم  ،هم کار باباجون رو کم می کنم ،  هم خودم لذت می برم . اونوقت باباجون که میاد بهش می گم : همین الان عوضش کردم .باباجونم می گه : ای ناقلا باز پیش دستی کردی ؟ این ماجرای دعوای ماست .  

ولی خب تصمیم گرفتم از این به بعد به نفع باباجون عقب نشینی کنم . با خودم توافق کردم.

یکبار در روز باباجون

بقیه اش با من

حتما باباجونم راضیه.

دوربین دوست داشتنی

از دوربین بگم که چقدر بهش علاقمند شدی . هر دفه میام ازت فیلم بگیرم چنان  بهش زل می زنی که انگار از خیلی وقته این دوربین رو می شناسی . از مامانتم بیشتر....

آخه از روزی که به دنیا اومدی مدام داره تعقیبت می کنه . ولی خب نباید یادت بره یه دست دیگه است که اونو می گردونه . دست مامان و باباجون .

سه هفتگیت مبارک

امروز شما سه هفته ات کامل شد و ما برای اولین بار رفتیم خونه مامانی . کلی خوشحال شدن . دایی احسان خیلی دوستت داره . به قول قدیمیا جونزار می شه که بغلت کنه ولی ما نمی ذاریم . هنوز زوده.

سه هفته ای مامان و بابا ! دوستت داریم .

تولد عمه جون و دایی جون

فردا جمعه و نهم بهمنه . هم تولد کوچیکترین عمه است و هم تولد کوچیک ترین دایی . امشب رفتیم خونه مامان بزرگ و به عمه جون تبریک گفتیم . عمه جون می گه "یه اتفاق خیلی مهم ، بیستم سینا مصادف با تولد منه "  امشب برای مامان بزرگت خندیدی و کلی خوشحالشون کردی.

 بعدشم رفتیم بازار . باباجون یه کادو برای دایی احسان خرید که فردا انشاءالله  برای اولین بار بریم خونه مامانی .

 

شروع کار و تلاش

خیلی از کارام عقب افتادم . اما اصلا مهم نیست. از امروز کم کم کارایی رو که می شه تو خونه انجام داد شروع کردم. دایی جون هم تقریبا هر روز سر می زنه و با هم حساب کتاب می کنیم ، کار می یاره و می بره .

دعا کن مامانت مدیون کسی نشه.

مامانی و دستای مردونه سینا

از اولین روز به دنیا اومدنت بیشتر کسایی که تو رو می دیدن می گفتن دستای مردونه داری ...

یه روز مامانی تو اتاق داشت باهات بازی می کرد مدام با ذوق و شوق می گفت : فدای چشمای قشنگش ، فدای این دستای مردونه ... یه دفه رو کرد به من و گفت " دستاش به باباجونش رفته ، نه ؟ "  منم گفتم : آره فکر کنم . اما تو دلم یه چیز دیگه هم گفتم .

تو دلم گفتم معلومه باباجونش رو خیلی دوست دارین مامان خوبم.

ماجرا رو برای باباجون تعریف کردم . باباجونم برای چندمین بار اعتراف کرد که مامانی رو خیلی دوست داره.

 

مامانی متشکریم ، مامانی متشکریم

باباجون به خاطر کار زیاد نمی تونستن بیشتر از دو روز مرخصی بگیرن ، تو این مدت مامانی روزا کنار ما بودن و بیشتر کارا رو دوششون بود.چندروز اول که شبا هم اینجا می خوابیدن  ولی الان شبا می رن خونشون به جز یک شب در هفته که باباجون به خاطر شیفت حرم نیستن . نمی دونم اگه مامانی نبود ما چه کار می کردیم.فقط خدا رو شکر می کنم که محبت اون و مامان بزرگ رو به ما ارزونی داشته . خالصانه ترین محبت دنیا

مادر ای لطیف ترین باغبان هستی ، نور چشمانت گرمی بخش وجود ماست .

دوستت داریم

باباجونم به خاطر حضور مامانی روزا هم خوشحاله و هم خیالش راحته و به کاراش می رسه ، البته از روز اول همیشه می گفت من چطوری شما رو بذارم و برم ؟ من طاقت دوری پسرمو ندارم . شاید روزی چهار پنج بار زنگ می زنه و احوال جنابعالی رو می پرسه و البته من رو .