خدایا امام زمانو بیار

از رسومات خونه ما اینه که موقع اذون، مامان مریم و سینا وضو می گیرن و آماده می شن برا نماز. یک جانماز بزرگ برای مامان و کنارش یه جانماز کوچیک با مهر کوچولو هم برای سیناجون.

البته بگم مامان جون ، تو نماز خوندن من یکی به گرد پای شما هم نمی رسم . از بس که سرعتت زیاده

امروز ظهر هم طبق روال ، مراسم مخصوص انجام شد . هنوز به رکوع اول نرفته بودم که به سرعت برقو باد نمازت رو تموم کردی و رفتی سراغ تعقیبات. خدا منو ببخشه ولی نمی تونم تو نماز جلوی گوشام رو بگیرم که .....  صدای حزین و گریه ناکت خطاب به خدا:

- خدایا امام زمانو بیار پیش ما........ 

سرباز امام زمان بشی مامان الهی .....

اینم ثبت شد به عنوان اولین دعای سیناجون .......

مراسم تودیع شیر

بله ، بالاخره وقتش رسید.... بیشتر از تو خودم غصه ام گرفته  ولی خب چاره ای نیست ، جای خوشحالیش اینه که به لطف خدا مرحله جدیدی در زندگیت شروع می شه .

مکان مراسم : حرم مطهر امام رضا علیه السلام

زمان مراسم : یازدهم دیماه مصادف با روز میلاد امام موسی کاظم علیه السلام

پذیرایی سیناجون : آخرین تغذیه با شیر مامان و بعدش انار دونه کرده شیرین متبرک به سوره مبارکه یس

خدایا از من بپذیر....

ویرایش اول در تاریخ ۱۲/۱۰/۹۰

اول صبح هنوز آفتاب نزده چشماتو باز کردی یه نگاهی به پنجره و بعد با چشمای بسته و خواب آلوده:

-مامان جون هوا اوشن شده ..

-بله پسرم. هوا روشنه .

- می می ، می خوام. (هنوز چشمات بسته است)

-الان می رم از تو یخچال برا پسرم شیر خوشمزه میارم.

-شیر نمی خویم . می می می خوام...

در حالیکه پشتت رو ماساژ می دادم  ،شروع کردم به فلسفه بافی:

-پسرم دیگه بزرگ شده ،می می دوست نداره . فقط مامانو دوست داره. بوس می کنه...

چشماتو باز کردی و در حالیکه با انگشتات مقدار کم رو نشون می دادی گفتی :

-کم می خورم مامان کم. اک بار.

- مامان جون دیگه هیچی شیر نداره . شیراش تموم شده پسرم.

دیگه نذاشتم این گفتگوی بی سرانجام ادامه پیدا کنه.

-بریم تو نشیمن برات فیلم سینا جون بذار؟؟

به سرعت برق و باد از رو تخت اومدی پایین و رفتی تو نشیمن.

-بییم .....

تا غروب آفتاب حسابی سرت رو گرم و سیرت نگه داشتم ، با اینحال دو سه باری هوس شیر خوردن کردی مخصوصا وقتی بیشتر نازت رو می کشیدم....

ویرایش دوم در تاریخ ۱۳/۱۰/۹۰

صبح آفتاب نزده ترو خواب آلوده :

- مامان جون هوا اوشن شده.

-آره پسرم هوا روشن شده ، بریم بازی کنیم؟

-می می ،می خوام (با گریه)

-راستی سینا جون شیر می خوری یا یا یا آبمیوه می خوری یا یا یا شربت آلبالو؟ ها مامان جون؟

چشماتو باز کردی با قیافه ای جدی و حق به جانب  :

-فگد می می می خویم...

-می می مامان تموم شده .

-کم می خویم . اک بار.

-هیچی ندارم مامان جون . راستی بیا بریم فیلم سینا جون برات بزارم.

گریه کنان و لگد زنان:

-می می ، می می . بده . بده....

شروع کردم به نوازش و بوس و شعر :

-پسرم سینا  ،عسلم سینا ، خوشگلم سینا.......

عصبی از رو تخت اومدی پایین و رفتی تو نشیمن دراز کشیدی، منم اومدم کنارت دراز کشیدم هنوز دستم شروع به ماساژ نکرده  ،فرار کردی و با عصبانیت گفتی:

-اه اه ، نکن

رفتی توی هال کنار در آشپزخونه دراز کشیدی. از رو نرفتم دوباره اومدم سراغت و شروع مبحث فلسفی منطقی من در یک فضای رومانتیک و همراه با ماساژ و نوازش.

-پسرم دیگه بزرگ شده ، می می نمی خوره . دوست نداره . فقط آب می خوره  ،آبمیوه ، شیر  ،شربت دیگه دیگه دیگه غذاهای خوشمزه مثلا گوشت بعبعی ، گوشت ماهی ، گوشت مرغ دیگه دیگه میوه ، لیمو شیرین. راستی لیموشیرین بریم بهت لیموشیرین بدم؟

-لیمو شیرین ....

وناشتا و  بساط لیموشیرین .

تا غروب آفتاب کلی باهات بازی کردم تا فیلت یادت هندوستان نکنه.... بازم سه چهار باری بهانه گرفتی.

ویرایش سوم در تاریخ ۱۴/۱۰/۹۰:

صبح یه خورده اژیر تر شده بودی . شدت اعتراضات در روز سوم از روز اول بیشتر و از روز دوم کمتر بود... ولی الحمدلله از اعتصاب خبری نبود . تا غروب آفتاب دو سه بار گفتی می می که من شروع می کردم به خنده که یعنی : این چه حرفی بود دیگه !!! 

ویرایش چهارم در تاریخ ۱۵/۱۰/۹۰:

صبح اول صبح اژیر از خواب بیدار شدی به صورت مامان نگاه کردی و گفتی .

-مامان جون می می می خوام

هنوز عکس العمل نشون ندادم یهو زدی زیر خنده منم باهات خندیدم.

تا شب همین بازیمون شده بود . تو خنده کنان می گفتی می می می خوام . و من با صورتم شکلک یه آدم متعجب رو در می آوردم بعدش هر دو با هم می زدیم زیر خنده .

ویرایش پنجم در تاریخ ۱۸/۱۰/۹۰

تا امروز که روز تولدته بازی من درآوردی ما حداقل روزی دو بار انجام می شد اما امروز دیگه اسمی از می می هم نیاوردی حتی برای خنده .....

خدا رو شکر که اولین بحران زندگیت رو با موفقیت و به خوبی پشت سر گذاشتی .....

استاد منطق من

شاعر راست گفته که : خدا گر ز حکمت ببندد دری      ز رحمت گشاید در دیگری

به عنوان مقدمه اول بگم من دو ترمه دانشجوی مجازی هستم (اون زمان که بتونی این متن رو بخونی حتما می دونی مجازی یعنی چی.) یکی از درسایی که این ترم برداشتم منطقه .خدای مهربون چون می دونسته با وجود حضرت عالی مطالعه درسی مثل منطق برای من مثل شکستن شاخ غوله ، یه استاد منطق کوچولو  و همیشه آنلاین در اختیارم قرار داده . استاد محمدسینا که مدام با کلام رسا و بیان شیوا من رو مستفیض می کنه . گوشه ای از بیانات منطق وارانه استاد:

-وقتی هوا تاریکه ، سینا جون  می می نمی خوره

- این شکل عمه نسرینه ولی عمه نسرین نیست

-این شکل دایره ی ولی دایره نیست.

-وقتی هوا روشنه سینا جون می می می خوره.

-وقتی مامان جون نماز می خونه ، سینا جون صحبت نمی کنه به مامان جون.

-وقتی هوا تاریکه اورشید خانم می خوابه.

-اول فیلم بزاریم ، بعد بخوابیم.

- اول بازی بکنیم ، بعد برو اداره.

-وقتی هوا تاریکه ، باباجون می یاد.

- وقتی باباجون بیاد ، برا سینا جون به میاره.

و الی ماشاء الله