بله ، بالاخره وقتش رسید.... بیشتر از تو خودم غصه ام گرفته

ولی خب چاره ای نیست ، جای خوشحالیش اینه که به لطف خدا مرحله جدیدی در زندگیت شروع می شه .
مکان مراسم : حرم مطهر امام رضا علیه السلام
زمان مراسم : یازدهم دیماه مصادف با روز میلاد امام موسی کاظم علیه السلام
پذیرایی سیناجون : آخرین تغذیه با شیر مامان و بعدش انار دونه کرده شیرین متبرک به سوره مبارکه یس
خدایا از من بپذیر....
ویرایش اول در تاریخ ۱۲/۱۰/۹۰
اول صبح هنوز آفتاب نزده چشماتو باز کردی یه نگاهی به پنجره و بعد با چشمای بسته و خواب آلوده:
-مامان جون هوا اوشن شده ..
-بله پسرم. هوا روشنه .
- می می ، می خوام. (هنوز چشمات بسته است)
-الان می رم از تو یخچال برا پسرم شیر خوشمزه میارم.
-شیر نمی خویم . می می می خوام...
در حالیکه پشتت رو ماساژ می دادم ،شروع کردم به فلسفه بافی:
-پسرم دیگه بزرگ شده ،می می دوست نداره . فقط مامانو دوست داره. بوس می کنه...
چشماتو باز کردی و در حالیکه با انگشتات مقدار کم رو نشون می دادی گفتی :
-کم می خورم مامان کم. اک بار.
- مامان جون دیگه هیچی شیر نداره . شیراش تموم شده پسرم.
دیگه نذاشتم این گفتگوی بی سرانجام ادامه پیدا کنه.
-بریم تو نشیمن برات فیلم سینا جون بذار؟؟
به سرعت برق و باد از رو تخت اومدی پایین و رفتی تو نشیمن.
-بییم .....
تا غروب آفتاب حسابی سرت رو گرم و سیرت نگه داشتم ، با اینحال دو سه باری هوس شیر خوردن کردی مخصوصا وقتی بیشتر نازت رو می کشیدم....
ویرایش دوم در تاریخ ۱۳/۱۰/۹۰
صبح آفتاب نزده ترو خواب آلوده :
- مامان جون هوا اوشن شده.
-آره پسرم هوا روشن شده ، بریم بازی کنیم؟
-می می ،می خوام (با گریه)
-راستی سینا جون شیر می خوری یا یا یا آبمیوه می خوری یا یا یا شربت آلبالو؟ ها مامان جون؟
چشماتو باز کردی با قیافه ای جدی و حق به جانب :
-فگد می می می خویم...
-می می مامان تموم شده .
-کم می خویم . اک بار.
-هیچی ندارم مامان جون . راستی بیا بریم فیلم سینا جون برات بزارم.
گریه کنان و لگد زنان:
-می می ، می می . بده . بده....
شروع کردم به نوازش و بوس و شعر :
-پسرم سینا ،عسلم سینا ، خوشگلم سینا.......
عصبی از رو تخت اومدی پایین و رفتی تو نشیمن دراز کشیدی، منم اومدم کنارت دراز کشیدم هنوز دستم شروع به ماساژ نکرده ،فرار کردی و با عصبانیت گفتی:
-اه اه ، نکن
رفتی توی هال کنار در آشپزخونه دراز کشیدی. از رو نرفتم دوباره اومدم سراغت و شروع مبحث فلسفی منطقی من در یک فضای رومانتیک و همراه با ماساژ و نوازش.
-پسرم دیگه بزرگ شده ، می می نمی خوره . دوست نداره . فقط آب می خوره ،آبمیوه ، شیر ،شربت دیگه دیگه دیگه غذاهای خوشمزه مثلا گوشت بعبعی ، گوشت ماهی ، گوشت مرغ دیگه دیگه میوه ، لیمو شیرین. راستی لیموشیرین بریم بهت لیموشیرین بدم؟
-لیمو شیرین ....
وناشتا و بساط لیموشیرین .
تا غروب آفتاب کلی باهات بازی کردم تا فیلت یادت هندوستان نکنه.... بازم سه چهار باری بهانه گرفتی.
ویرایش سوم در تاریخ ۱۴/۱۰/۹۰:
صبح یه خورده اژیر تر شده بودی . شدت اعتراضات در روز سوم از روز اول بیشتر و از روز دوم کمتر بود... ولی الحمدلله از اعتصاب خبری نبود . تا غروب آفتاب دو سه بار گفتی می می که من شروع می کردم به خنده که یعنی : این چه حرفی بود دیگه !!!
ویرایش چهارم در تاریخ ۱۵/۱۰/۹۰:
صبح اول صبح اژیر از خواب بیدار شدی به صورت مامان نگاه کردی و گفتی .
-مامان جون می می می خوام
هنوز عکس العمل نشون ندادم یهو زدی زیر خنده منم باهات خندیدم.
تا شب همین بازیمون شده بود . تو خنده کنان می گفتی می می می خوام . و من با صورتم شکلک یه آدم متعجب رو در می آوردم بعدش هر دو با هم می زدیم زیر خنده .
ویرایش پنجم در تاریخ ۱۸/۱۰/۹۰
تا امروز که روز تولدته بازی من درآوردی ما حداقل روزی دو بار انجام می شد اما امروز دیگه اسمی از می می هم نیاوردی حتی برای خنده .....
خدا رو شکر که اولین بحران زندگیت رو با موفقیت و به خوبی پشت سر گذاشتی .....