هر لحظه با سینا بهترین لحظه ست، چون دیگه هیچوقت برنمی گرده.

دیروز یکی از دوستام تماس گرفت ، بهترین دوستم ، می تونی خاله زهرا صداش کنی. دو تا کوچولوی ناز  دوقلو داره . الان تقریبا ۵ سالشونه

امیر مهدی و مهدیه 

خدا حفظشون کنه الهی

خیلی مهربونه .هر چند وقت یکبار تماس می گیره واحوال تو رو می پرسه . با اینکه خودش خیلی کار داره نگران منم هست هی می گه من میام خونه تون کمک .دیروز می گفت مریم جان ! خدا قوت . حتما الان که مامانت کمتر می یان و دست تنهایی خیلی خسته می شی و دوست داری زودتر سینا کوچولو بزرگ بشه. بهش گفتم : شاید جسما خسته بشم ولی روح و روانم با سینا پرواز می کنه و تموم خستگیای جسمم رو با یه لبخندش فراموش می کنم.

گفتم : هیچوقت از خدا نمی خوام زود بزرگ شه یا زودتر راه بیفته و حرف بزنه . همیشه اون لحظه ای که توش قرار دارم رو دوست دارم و اون رو بهترین لحظه خدا می دونم. حتی گریه ها و بی قراریاش . می دونی چرا چون می خوام از این لحظه لحظه ها بهترین استفاده و حظ رو ببرم . آخه این لحظات هیچوقت دیگه برنمی گردن. و من نمیخوام قبل از اینکه اونا رو کاملا درک کرده باشم از دستشون بدم.

حالا می گم:

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که سینا تو بغلم شیر می خوره.زیاد فرصت ندارم فقط دو سال

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که با دیدن من نازکنان می زنه زیر گریه . زیاد این حالتش طول نمیکشه حداکثر دو سال

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که دل دردش رو تو آغوش من فراموش می کنه .شاید وقتی بزرگتر شد من آرامشگرش نباشم.

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که نیمه شب خودش رو یکطرفه می کنه ، پاهاش رو میاره تو شکمش و دهنش رو باز می کنه و منو جستجو می کنه . این زیبایی کوتاه و تکرار ناپذیره.

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که سینا خوابیده و من روی صورتش خم می شم و هیجان زده بوی دلپذیرش رو استشمام می کنم و محو معصومیتش می شم . وقتی یه مرد بشه شاید نتونم این کار رو بکنم.

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که سینا تقلا می کنه با من صحبت کنه و بهم بفهمونه که چی می خواد و من تلاش می کنم باهاش ارتباط برقرار کنم . وقتی سینا یادبگیره حرف بزنه این لحظه رو ازدست دادم.

بهترین لحظه خداست اون لحظه ای که من کار دارم و  سینا دست و پا می زنه که من بغلش کنم ،و وقتی خبری از من نیست شروع می کنه به دادکشیدن که یعنی "آهای مامان کجایی " منم هر کاری تو دستم می ذارم می پرم و اونو بغل می کنم . زیاد برای لذت بردن از این لحظات وقت ندارم

...

....

باید حداکثر استفاده رو ببرم تا بعدا در حسرت تکرارشون نمونم.

 

نیایش2

بار خدایا عمر او را برای ما دراز گردان ، و مدت زندگانیش را بسیار نما ، و او را برای ما پرورش ده ، و  نیرومند ساز ، و تن و کیشاو خوی او را برای ما سالم بدار ، و در جان و اندامش و  کارش تندرستی ده ( از دردها و پیشامدهای ناروا نگاهداریش فرما ) و روزیش را برای ما و به دست ما فراوان گردان

برگرفته از نیایش های حضرت امام سجاد علیه السلام

 

پسر عزیزمون تولد ۲ ماهگیت مبارک ...................

مامان و بابای مخترع

گفتم باباجون اصلا طاقت شنیدن گریه های تو رو نداره ؟

این موضوع باعث شد قوه اکتشاف واختراع مامان کار کنه و به فکر راه چاره باشه که شما کمتر گریه کنی .  از اونجایی که علاقه وافر جنابعالی رو به قطره آ+د می دونستم توی یه قطره چکون برات آب جوشیده شیرین (با کمی نبات) درست کردم  . حالا هر وقت بیرون می ریم و جایی هستیم که من نمی تونم با می می آرومت کنم به محض اینکه گریه می کنی دو سه قطره از این قطره جادویی می ریزم تو دهنت . بلافاصله آروم می شی . امروز باباجون یه روش تکمیلی اختراع کرد اونم اینکه بعد از اون دو سه قطره بلافاصله پستونک رو می ذاریم تو دهنت . شما هم چنان با احساس و با ملچ و ملوچ شروع می کنی به مکیدن و آروم آروم می شی گاهی اوقات همینطوری خوابت می بره .

تو اگه این مامان و بابای مخترع رو نداشتی چی کار می کردی ؟ ها ؟ 

بودی بودی

بودی بودی بودی   (با احساس بخون)

نبودی نبودی نبودی

حالا بودی بودی بودی

پسر بابا که بودی

عسل بابا که هستی

ببین کجا نشستی

تو بغل کی هستی

منتظر چی هستی

                                                              شاعر : بابا محمدرضا

 

بابا بادگلوگیر

از بعد از تولد شما باباجون انواع اسم ها و عناوین رو از طرف اینجانب احراز کردن . مثل

 بابامهربون (به خاطر محبت زیادش)،

 بابا بسته بند (متخصص در تعویض پوشک)

بابا حموم(چون عاشق حموم بردنته)

بابا خوابگاه (به خاطر اینکه بیشتر شبا تو بغل باباجون اینقد تکون می خوری که می خوابی)

بابا پارک (از بس باهات بازی می کنه)

 یکی از این القاب جالب "بابا بادگلوگیره"   آخه هر شب بعد از هر بار می می خوردن شما از مامان مریم نوبت باباجونه که پسرجونو بغل کنه و اینقدر راه ببره که بادگلوی مبارک از گلو خارج بشن مبادا عزیزمون دلش درد بگیره. هیچوقتم از این کار خسته نمی شه.

م

پسر پسر

پسر پسر داریم ما

قند عسل داریم ما

پسر پسر داریم ما

یه ناز پسر داریم ما

کاکل به سر داریم ما

چه  گل پسر داریم ما

شکر و شکر داریم ما

جگر جگر داریم ما

                                                       شاعر : مامان مریم

 

باباجون شاعر

از بعداز تولد تو اینقدر ذوق باباجون شکوفا شده که هر ساعت یه شعر و یه آهنگ جدید برات می سازه . تو هم انگاری خیلی خوشت میاد که با اون چشمای نافذ و قشنگت بهش خیره خیره نگاه می کنی و لذت می بری . البته منم کم نمیارم به قول قدیمیا یه چیزایی بلغور می کنم . مثلا

پسر پسر مامان    قند عسل مامان     پسر پسر مامان      ای تاج سر مامان

ای گل پسر مامان   ای ناز پسر مامان  کاکل به سر مامان   عسل عسل مامان

چطوره ؟ خوبه ؟!!!

شعرای باباجون رو هم به زودی می تایپم.

دو تایی مون دوستت داریم   خیلی زیاد

سینا و یه لیست پر از انتظارات مامان و بابا

بابا جون می گه : دوست دارم سینا که بزرگ شد پزشک بشه .

من می گم : خب چه اشکال داره اون پزشک مدرک پروفسوری بگیره ؟

باباجون می گه : باید یه والیبالیست خوب و یه کوهنورد قوی بشه.

من می گم : عالی می شه اگه یه آیت الله  اوقات فراغتش رو با ورزش پرکنه.

باباجون می گه: برای شروع اول باید یه قاری درجه یک و با ایمان بشه .

من می گم :  خدا کمکش کنه آخرش علامه مفسر قرآن بشه .

بابا جون می گه : بدم نیست مثل من دستی تو الکترونیک داشته باشه.

من می گم : پس مثل باباش یه کامپیوتر من (استاد کامپیوتر) هم بشه.

باباجون می گه :  ولی فکر کنم پسرمون یه مخترع هم می شه .

من می گم : به نظرم به نجوم هم علاقه منده .

باباجون می گه : باید یه مدیر مدبر باشه تا بتونه از پس همه این کارا بر بیاد

من می گم : ای بابا اینا که برای یه نابغه کاری نداره .

باباجون می گه : یعنی می تونه با این همه مشغله از مامان باباش خبر بگیره ؟

من می گم : چرا که نه . فرزند صالح یعنی همین .

بابا جون می گه : خدا نگهدارش و امام زمان عج هوادارش .

من می گم :قراره  سرباز امام زمان بشه . انشاء الله .